رهبری کارآفرین
مقدمه
در قرن بیستم دانش مدیریت همانند بسیاری از علوم با یاری گرفتن از نظریات دانشمندان و صاحبان تفکر پرورده و شکوفا گردید، صاحبنظرانی با استفاده از دانش و تجربه و با تلاش و دقت بسیار این دانش را گسترش دادهاند. از میان افرادی که در این زمینه کوشش بسیار داشته ولی هرگز کاملاﹰ، آنگونه که باید و شاید، شناخته نشدهاند، “کونوسوکی ماتسوشیتا”ی ﮊاپنی است.
کار او در زمینه مدیریت آنچنان درخشان است که بسیاری از متفکران در رشته مدیریت او را “پدر مدیریت ﮊاپنی” نام نهادهاند.
در سالهای دهه ١٩٣٠ او اولین فردی بود که صحبت از مدیریت منابع انسانی در سازمانها کرد و انسان را بزرگترین سرمایه جهان هستی دانست.
او بیش از ٤٠ کتاب در زمینه مدیریت نگاشته و کتاب کنونی از طرف “جان کاتر”، استاد دانشگاه هاروارد، و درباره اندیشهها و تجربههای وی در زمینه مدیریت و رهبری تهیه شده است.
بخش اول
میراث
اگر خواسته باشیم ماتسوشیتا را با معیارها و ضوابط مدیریت امروزی مقایسه و ارزیابی کنیم، او نمیتواند رهبری بزرگ به شمار آید. او سخنران خوبی نبود. از مهارتهای ذهنی قوی برخوردار نبود. اما از یک توانمندی بسیار مهم برخوردار بود.
او توانست افراد بسیار زیادی را برای بهتر زندگی کردن دارای انگیزه کند.
میراث او میراثی بسیار ارزشمند است. او پاناسونیک را بنیان نهاد. عامل معجزه اقتصادی ﮊاپن اوست. از بسیاری جهات موفقیتهای اقتصادی او از بسیاری از سرشناسان اقتصادی دنیا بالاتر است. اما او هنوز در خارج از سرزمین ﮊاپن گمنام است. به دلیل آنکه نامش همانند هوندا و فورد بر روی محصولاتش نبود. او از درآمد حاصل از کوششهایش فقط برای کارهایی از قبیل برپایی نهادی همانند جایزه صلح نوبل، تأسیس دانشکده و غیره استفاده کرد.
ماتسوشیتا در پایان قرن نوزدهم به دنیا آمد. در نوجوانی سختی بسیار کشید. در سال ١٩١٧ تصمیم گرفت تا برای خودش کار کند. این در حالی بود که فقط ١٠٠ ین اندوخته مالی داشته و تا کلاس چهارم دبستان بیشتر درس نخوانده بود. اما شرکتِ کوچکِ با سرمایه کم او، در نهایت با تلاش او شکوفا شد
او به یک اصل معتقد بود. میگفت: باید به فرمان بازار حرکت کرد. اعتقاد داشت با کسانی که دادوستد دارید چنان رفتار کنید که گویی عضوی از خانواده شما هستند. با خدمات پس از فروش، انسان مشتریانی همیشگی به دست میآورد.
کالایی را به مشتری بفروشید که برایش سودمند باشد نه آنکه نظرش را جلب کرده باشد.
هرگونه ضایعات، حتی یک برگ کاغذ ناقابل، قیمت محصول را به همان اندازه بالا خواهد برد. نداشتن موجودی در انبار به علت بیدقتی است. از مشتری معذرت بخواهید.
او به کارکنانش چنین میگفت: مأموریت یک صنعتکار، چیره شدن بر فقر و رهانیدن جامعه از تیره روزی و ناداری و به دست آوردن ثروت است. کسبوکار و تولید برای غنی کردن فروشگاهها یا کارخانهها نیست بلکه برای غنی کردن همه جامعه است.
ماتسوشیتا بسیار مطالعه میکرد. شاید تا اندازهای به این دلیل که تحصیلات رسمی اندکی داشت، به سخنان کسانی که با وی گفتوگو میکردند، به دقت گوش میداد. از دانش دیگران برای پروردن اندیشههای خویش با مهارت بهره میگرفت.
بهرغم همه ثروتی که پدید آورد، هرگز دلباخته مال و دارایی نشد. ثروت خود را در راههای تجملی خرج نکرد. او احساسی نیرومند از اخلاق انسانی داشت و به نظر میرسید که آن را در راه بالا بردن توانایی ذهنی خویش به کار گرفته است.
او میخواست هر روز گامی به پیش بردارد و اندک اندک به دانشی بزرگتر دست یابد. او معتقد بود که اگر به دیگری یاری میدهد تا وضع خود را بهبود بخشد، در حقیقت به بهتر شدن خود کمک می کند.
بخش دوم
زیان نخستین و پیآمدهای آن
در سال ١٩٠١ ماتسوشیتا به دبستان رفت. یکی از همکلاسیهایش او را جوانی مهربان و خجول توصیف کرده است. او شاگردی متوسط بود و در میان صد نفر رتبه چهل و پنجم را داشت. او در دفتر خاطرات خود در بیان شروع تحصیلات خود صحبت از احساس حقارت و معلم محبوب خود کرده است. احساس حقارت به علت وضع بد مالی خانوادگی بود. لباسهای او کهنه و مندرس بود و او آرزو داشت که می توانست مانند دیگر بچهها لباس بپوشد. معلمی که او از وی بهخوبی یاد می کند، فردی به نام موراکامی بود. ماتسوشیتا میگوید:
او معلمی مهربان بود که اغلب شاگردان را به خانه خود دعوت میکرد.
در خانه این معلم بود که ماتسوشیتا شطرنج را یاد گرفت.
او میگوید من و دوستانم در خانه آموزگارمان شطرنج بازی میکردیم و هنوز احساس شادی حاصل از تشویق آقای موراکامی را به هنگام پیروزی از یاد نبردهام.
در وضعیت ناامیدکنندهای که ماتسوشیتا داشت، این نوع تشویقها برای او رخداد مهمی به شمار میآمد و در سالهای بعد او از خانه و باغ معلم به عنوان سرچشمه نادر لذت جوانی یاد می کند.
در سال ١٩٠٣ پدر او برای پیدا کردن کار به اوزاکا رفت. اوزاکا شهر بزرگی با ٩٠٠ هزار تن جمعیت بود و برای پیدا کردن کار، فرصتهای بیشتری در آنجا وجود داشت. در اوزاکا کارمند آموزشگاه کودکان نابینا و ناشنوا شد. دستمزدش زیاد نبود اما از نظر اقتصادی اطمینانی برای خانواده بود.
در اواسط نوامبر ١٩٠٤ پدرش از اوزاکا به آنها اطلاع داد فروشنده بخاریهای ذغالی نیاز به یک شاگرد دارد و ماتسوشیتا که در کلاس چهارم دبستان است و بهزودی دوره دبستان را تمام می کند، برای این کار خوب است. این فرصتی طلایی است و ما نباید آن را از دست بدهیم. ماتسوشیتا را سریعاﹰ به اوزاکا بفرستید.
ماتسوشیتا نمیتواند واکنش خود را در مقابل این پیشنهاد، در آن زمان، به یاد آورد؛ ولی به هر حال در بیست و سوم نوامبر همان سال، ماتسوشیتای ٩ ساله همراه با بستهای از پوشاک، سوار بر قطار، روانه اوزاکا شد. در آخرین دقیقههای پیش از حرکت قطار، مادرش سخنانی دلگرم کننده و تشویقکننده با او در میان گذاشت و از او خواست که در کارهایش جانب احتیاط را از دست ندهد.
این سفر تنها چند ساعت بیشتر طول نمیکشید، اما ماتسوشیتای نوجوان با آن به جهان تازهای وارد می شد. در آن زمان اوزاکا پانزدهمین شهر بزرگ دنیا و محل رشد و پیشرفت بازرگانان بود. ماتسوشیتا در همان موقع احساس میکرد که زندگی او کاملاﹰ دگرگون خواهد شد. اما هرگز نمیتوانست حدس بزند که چه آیندهای در پیش رو دارد. او نیز همانند میلیونها افرادی که در چندین سده گذشته به شهرهای بزرگ کوچ کردهاند، با فرصتها و تهدیدهای بیشتر، با سرچشمههای خوشی و خطر فزاینده وثروت و سختی و رنج روبهرو بود.
با مشاهده مناظر روستایی که از جلو چشم او میگذشتند، احساس غم و ترس میکرد. او آنچه را که در زادگاه خود میشناخت از دست میداد. چه آینده هولناکی برای این نوجوان میتوانست وجود داشته باشد. اما در عین حال او از این مسافرت هیجان زده شده بود.
برای این کودک نه ساله، اوزاکا تنها یک شهر بزرگ با هزاران شغل، خانه و فروشگاه نبود. این شهر بزرگ همچنین نشاندهنده سرچشمه بیاطمینانی، رنج و مرارت بود. و در عین حال زندگی بهتری را نیز در آنجا نوید میداد که محملی برای رسیدن به آرزوها بود.
با توجه به وضعیت اقتصادی خانواده، اختلالهای پیدرپی، سرافکندگیهای سنگین رؤیاها می توانست هم بزرگ و هم از نظر عاطفی توانمند و پربار باشد.
بخش سوم
رشد از درون سختیها
ماتسوشیتا در اوزاکا آغاز به کار کرد. استاد او اجاق ذغالی میساخت و میفروخت. شش نفر در یک دکان کوچک هم کار میکردند و هم زندگی.
صاحب دکان، همسر وی، ماتسوشیتای نوجوان و سه شاگرد دیگر. این ویژگیها در این دوران نشان از عقبماندگی داشت. کودکی که هشتاد تا نود ساعت در هفته کار کند و در خانه کارفرما به جای خانه پدر و مادر زندگی نماید. با این همه، یک قرن قبل در شهر اوزاکا شغل شاگردی فرصت خوبی برای یادگیری و پیشرفت در زندگی به شمار می آمد.
در ابتدای شروع به کار دو وظیفه داشت، کارهای بسیار ساده و نظافت محیط را انجام دهد، اما اندک اندک به کارهای صیقل دادن محصول پرداخت که کاری بسیار سخت و دردناک بود. دستمزد او در شروع کار هر دو هفته ٥ دلار بود که در مقابل پول توجیبی که از مادر در منزل دریافت می کرد بسیار زیاد بود.
ماتسوشیتا ٤ ماه در این دکان کار کرد. اما ناگهان صاحب دکان کار خردهفروشی را رها کرد و تنها به ساخت منقل اکتفا کرد و چون نیاز به چهار شاگرد نداشت، با ناباوری ماتسوشیتا را اخراج کرد.
کار بعدی او در یک فروشگاه دوچرخه بود. کارش در آغاز همان کارهای شغل قبلیاش بود. او شش سال در این فروشگاه کار کرد و کارش توأم با آموزش و فراگیری شده بود. آموزش وی کاربردی و بیشتر بر روی هزینهها، مشتریها و فروش کالا تکیه داشت تا تاریخ، ادبیات، زبان یا هنر.
از سال ١٩٠٥ خواهر و مادر او که به اوزاکا آمده بودند از او خواستند که درخواستی برای شغل خدمتکاری در دفتر پست اوزاکا بدهد. او از این پیشنهاد خیلی خوشحال شد اما پدرش بلافاصله این پیشنهاد را رد کرد
. او میگفت:
ماتسوشیتا باید کار شاگردی را دنبال کند تا در نهایت بتواند کسبوکار کوچکی برای خود به وجود آورد. پدرش میگفت استقلال عمل یک کارآفرین بسیار باارزش است. یک بازرگان موفق میتواند اشخاص متخصص را استخدام کند تا برای او کار کنند
در مقام مقایسه، یک نوجوان استخدام شده در اداره، زندگی راحتی دارد ولی از فرصتهای آینده محروم خواهد بود.
در سال ١٩٠٦ پدرش دیده از جهان فرو بست. خواهر و مادر او به واکایاما بازگشتند و ماتسوشیتا در کار شاگردی دکان دوچرخه فروشی باقی ماند و تا پانزده سالگی به این کار ادامه داد. در این زمان تصمیم گرفت علیرغم تستها و روشهای معمول آن زمان ﮊاپن از این کار دست بکشد، در صورتی که بیشتر کسانی که در وضعیت شغلی ماتسوشیتا بودند دوره شاگردی خود را به پایان میدادند به امید اینکه به مرحله استادی و چیرگی در کار دست پیدا کنند. اما کونوسوکی ماتسوشیتا راه جداگانه ای برگزید.
در سال ١٩٠٩ ماتسوشیتا از شوهر خواهرش خواست شغلی در شرکت برق برای او پیدا کند. زمانی که فهمید پیدا کردن چنین شغلی آسان است، تصمیم گرفت شاگردی را کنار گذاشته و به دنبال فرصت خوبی گام بردارد.
اگر او همچنان در دکان دوچرخه فروشی باقی میماند سرانجام صاحب دکانی متعلق به خود میشد و زندگی بهتر از متوسط برای خود دستوپا میکرد، اما این رؤیا برای او راضی کننده نبود و آماده بود که راه سفری نامطمئن را در پیش گیرد.
کونوسوکی بیگمان آینده بهتری را در نظر مجسم میکرد. آرزوهای بلند به او کمک کردند تا از سالهای بسیار سخت شاگردی تجارب بسیاری به دست آورد.
او درباره کسبوکار بازرگانی، نفوذ در دیگران ، سود بردن، فروش و بسیاری از چیزهای دیگر تجربههای مفیدی آموخت. روحیه استقلالطلبی و میل به خطرپذیری را در وجود خود پرورش داد و بالاخره، بالاتر از همه، فهمید که چگونه با دشواریهای روزگار کنار آمده و از آنها بهره برد.
نیچه میگوید: »آنچه مرا از میان نﹶبَرد، مرا نیرومند میسازد« ماتسوشیتا بیتردید قبول کرده که این جمله سخت و جدی برای او کاربرد داشته و کوچکترین پسر
خانواده با سختیها و مرارتها نیرومندتر گردیده است.
بخش چهارم
مسئولیت و آشنایی با آن در نوجوانی
علیرغم آنکه به او گفته بودند در شرکت برق کاری برای او وجود دارد، مشخص شد که به این زودیها برای او کاری نیست، و مجبور شد در شرکت سیمان که شوهر خواهرش سرپرست آن بود، به کار بپردازد. کاری سخت و طاقتفرسا. به طوری که به محض پیدا شدن یک جای خالی در شرکت برق
(سیمکشی ساختمان) بیدرنگ به آنجا رفت.
در سال ١٩١٠ کار خود را (کسبوکار برقی) آغاز کرد و به صنعتی که در حال دگرگونی و شکوفایی بود گام نهاد.
شرکت برق اوزاکا فعالیتی کارآفرین داشته و در حال رشد بود و افراد لایق به سرعت در آن پیشرفت می کردند. فقط سه ماه پس از استخدام به شعبه تازه تأسیس شرکت منتقل و از شغل دستیاری به افزارمندی ارتقا و افزایش حقوق پیدا کرد.
در مقام مقایسه با زندگی کارمندی، شغل او شامل کارهای سنگین بدنی بود. او مجبور بود از تیرهای برق بالا برود، چراغهای برق را به سرپیچ ببندد. خود سرپیچها را در سقف نصب کند و غیره…
مأموریتهایی که به ماتسوشیتا واگذار میشد، او را با تنوع و گوناگونی سازندگی در یک شهر بزرگ آشنا کرد. در این فعالیتهای شغلی، او با هزاران تن دیدار کرد و آشنا شد.
ماتسوشیتا به امید آموختن درس، که از آن محروم شده بود، از هفده سالگی در آموزشگاه نامنویسی کرد، اما پس از کمتر از دو سال بین ٣٨٠ نفر در رتبه ١٧٥ قرار گرفت و ناگزیر آموزشگاه را ترک کرد.
ماتسوشیتا دلیل آن را ناتوانی در نوشتن میدانست.
در سالهایی که در شرکت برق اوزاکا کار میکرد، درباره برق، که میتوانست چهار صنعت (تولید، انتقال، لوازم الکترونیک مصرفی و الکترونیک صنعتی) را پدید آورد و برای میلیونها انسان کار ایجاد کند، آگاهیهایی به دست آورد.
در سن شانزده سالگی، اداره و هدایت بخشی از کارمندان به او واگذار شد.
در سن نوزده سالگی عهده دار طرحهای بزرگ و پیچیده شد.
ماتسوشیتا در مدتی که در شرکت برق اوزاکا کار میکرد، روز به روز بیشتر با افراد موفق در زمینه کسبوکار آشنا میشد. اکنون رؤسای شرکتهای بزرگ برای او الگو بودند. در سال ١٩١٣ مادر خود را از دست داد و در سال ١٩١٥ ازدواج نمود. دو سال پس از آن، ماتسوشیتا ترفیع مقام پیدا کرد. سختکوشی و هنر کسبوکاری که در دکان دوچرخه فروشی فراگرفته بود، به او یاری داد تا کارش را بهخوبی پیش برد.
به عنوان جوانترین عضو در رده بازرس در شرکت برق اوزاکا آینده او بسیار روشن و پرامید به نظر میرسید. اما با این همه پس از شش ماه شرکت را ترک کرد.
او دلائلی را برای ترک کار ارائه میدهد و تا اندازهای این عمل از کار جدیدی که پیدا کرده بود ناشی میشد. او چالشی را که در خود پرورده بود و انتظار آن را داشت، در این کار نمی دید. او میگفت:
زمان زیادی در روز بیکار بودم. این کار بیروح و خالی از جاذبه بود. با خودم گفتم ماندن در شغلی که آن را دوست ندارم چه سودی برایم دارد؟